چهار سال تمام
حالا دیگر چهار سالت هم تمام شد...چهار سال کامل...چهار سال را باهم گذراندیم و به من به اندازه صد سال در کنار تو برزگ شدم.
زندگی من بعد از آمدن تو بود که معنا گرفت...قبل ار تو هیچ نبود جز سیاهی و تیرگی..جز ابرهای حماقت که تمامی آسمان زندگی مرا پوشانده بود.
آری تو امدی هم چون قطره های باارن...مرا شستی و جانی دوباره به من دادی.
حالا چهار سال است که من با تو یاد گرفتم رندگی کنم...بخندم...گریه کنم و ببینم همه آنچه که تا به حال ندیده بودم.
ممنون که آمدی شکوفه بهاری من!
پی نوشت: خدایا دستهایت را میبوسم بخاطر غنچه ای که به من هدیه دادی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی