دنیای شیرین اتوسا
آتوسا پای تلفن به خاله فرانکش:" میدونستی من سالها پیش یه طوطس داشتم؟"
خاله:" نهههههههههه... خوب حال کجاست؟"
آتوسا:" الان دیگه مرده"
خاله:" خوب ...بعد چیکارش کردی"
آتوسا :" کاشتیمش تو خاک!!!!"
من و آتوسا در خیابان...
آتوسا:" مادر، کیفت رو بده من برات بیارم"
من:" باشه عزیزم ...بیا بگیر"
بعد از چند لحظه...
من:" اتوسا جان کیف رو بده به من ....سنگینه، دستت درد میگیره"
آتوسا:" خوب چه اشکالی داره.بذار دست من درد بگیره...اخه دلم نمیخواد دست تو درد بگیره عزیزم"
و این کلمات را چنان با تمام وجود و ار ته دل میرند که با خودم به یقین رسیدم که خوشبخت تدین مادر دنیا هستم...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی