آتوساآتوسا، تا این لحظه: 14 سال و 15 روز سن داره

مادرانگی های من

حقیقته همیشه تلخ

1393/7/26 21:46
نویسنده : فروغ
2,118 بازدید
اشتراک گذاری

کتایون به شدت گریه میکند،من حسابی کلافه شده ام و تند تند دارم کارهایم را میکنم.به ساعت نگاه میکنم که انگار دنبالش کرده اند و دارد به شدت میدود. به زودی همسر عزیزتر از جانمان میرسد و نه غذایی در کار است و نه خانه ای که جایی برای نشستن داشته باشد. گویا در خانه امان بمبی منفجر شده!

صدای گریه کتایون بلندترشده و من کلافه تر!

آتوسا :" مادر تورو خدا کتایونو بغلش کن،داره گریه میکنه"

من:"اخه مادر جون خیلی کار دارم،نمیتونم که همه اش اونو بغل کنم"

آتوسا حالا دیگر گریه اش گرفته:"مادر خوب باید قبل ار اینکه کتایونو بدنیا میاوردی فکراتو میکردی.اگه کار داشتی چرا کتایونو دنیا اوردی که گریه کنه!!!"

واقعا حقیقت تلخی بود!

پسندها (1)

نظرات (9)

ساجده
28 مهر 93 8:47
منم تا دوسه ماه دیگه همه ی این ها رو باید تجربه کنم مبارك باشه عزيزم، ني ني ات به سلامتي بدميا بياد
مامانی(برای دخترم زهرا)
30 مهر 93 12:49
کمی به عقب برگرد عزیزم گمونم همون موقعی که آتوسا اندازه ی کتایون بود هم وضعیت به همین صورت بود ولی الان چی؟واقعا به داشتنی دختری مثل آتوسا افتخار نمی کنی؟ چرا افتخار ميكنم، بحث تغيير، اينكه چقدر انسان متفاوت ميشه
زینب صبوری
1 آبان 93 19:10
جدی این رو گفت؟؟؟؟؟....فسقلی
مامان سينا
8 آذر 93 9:55
كلي خنديدم. خيلي ديدني بودي اون لحظه!! ميشه بگي چي جوابشو دادي؟ يه تجربه از دو روز تعطيلي گذشته دارم، فهميدم اگر وعده اي غذاي كودكمان آهن سرشار يا مزه عالي نداشته باشد هيچگاه در خاطرش نمي ماند اما يه حس خوب از يه روز شلوغ پلوغ ولي شاد يك خاطره موندگار ميشه
مریم خاتون
8 آذر 93 12:39
چقدررررررر پستهای وبلاگ مادرهای دو بچه ای شبیه همه..انگار این جور مامانها یه دنیای دیگه دارن. دنیایی که نه لاک داره نه مانیکور و پدیکور نه براشینگ و نه ابروی همیشه مرتب... ولی ولی یه چیزی داره که خیلی خاصه،قشنگه،شیرینه و باورنکردنی... و اون شبهاییه که می خوابی بین دوتاشون.یه غلت می زنی لپهای اویزون کوچیکه را می بینی و یه غلت دیگه که می زنی ، نگاه خیره و زیبای بزرگتره را می بینی.و بعد به سقف اتاق خیره میشی و لبخند مهربون خدا را میبینی
مریم خاتون
8 آذر 93 12:42
راستی من هم چند صباحیه که "روزگار دو فرزندی" را تجربه می کنم... شادیهایم،تلاشهایم،سختیها و همه انچه که مربوط به "یک مادردوفرزند" هست را تو پستهای "روزگار دو فرزندی من" می تونی بخونی
مامانی
10 آذر 93 19:13
عززززززززززیزم... هم برای فروغ هم برای کتایون هم برای آتوسا !!!
مامان ستیا
28 بهمن 93 14:40
دغدغه این روزهای من...
شادی
29 اردیبهشت 94 11:46
عزیزممممم