سخنوری های دخترم
اتوسا در حالی که انگشترش رو گم کرده و به شدت دنبالش میگرده...
من:" عزیزم..مادر جون غصه نخور الان میام باهم پیداش میکنیم"
اتوسا:" مادر، من که غصه نمیخورم دارم دنبال انگشترم میگردم"
در فروشگاه...
آقای فروشنده مهربان:" عزیزم اسمت رو بگو تا بهت از این کیک ها بدم"
اتوسا:" سکوت و رفتن در اغوش من"
آقای فروشنده مهربان:" خوب اشکالی نداره اسمت رو نمیگی..بیا اینم کیک"
اتوسا
با خوشحالی دخترک ما کیک را میخورد و به ما میگوید:" مادر کیکش خیلییییییی خوشمزه بود. میشه بگی آقاهه بیاد"
من:" چی کارش داری دخترم"
اتوسا:" میخوام اسممو بهش بگم"
من
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی