بودن یا نبودن
بعضی وقتها آتوسا توی بازیهاش وازه هایی بکار میبره که به نظرم خیلی غریب و گاهی حتی خیلی تلخه.
امروز توی بازی یکی از عروسکهاش نقش برادرش رو داشت...نمیدونم،واقعا نمیدونم که توی ذهنش درباره این لغت چی فکر میکنه چون میدونم براش مفهومی نداره.
هروقت میگه "داداشم" من خیلی ناراحت میشم.با خودم میگم یعنی هیچوقت آتوسا معنی این کلمه رو درک میکنه..هیچوقت میتونه بفمه که خواهر و برادر چقدر دوستداشتنی اند؟
همیشه از بچگی آرزوی یه خونه بزرگ رو داشتم که توش پر از بچه باشه...3تا..4تا...شایدم 5 تا بچه ی قدونیم قد!!!
خانواده های پر جمعیت رو دوستدارم..همونایی که شبها همه دوره هم میشینند و با هم حرف میزنند. همونایی که توی خانواده خواهرو برادر اینقدر بهم نزدیک اند که فقط کافیه تا بهم نگاه کنند تا به عمق غم و شادی هم پی ببرند.همونایی که مشکلات خیلی دارند ولی بازم وقتی کنار هم هستند میخندند.
ولی الان یه خونه کوچک دارم با یه خانواده خیلی دوستداشتنی ولی اونم کوچک.یعنی ممکنه روزی این امپراطوری وسعت پیدا کنه؟
نمیدونم ولی دارم بهش فکر میکنم :-)