آتوساآتوسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

مادرانگی های من

گنجی بنام مادر

1391/8/5 22:17
نویسنده : فروغ
335 بازدید
اشتراک گذاری

ما این روزها زیاد یاد مادرمان می افتیم...زیاد یاد دوران طفولیتمان میکنیم...زیاد یادمان می افتد که چقدر  بچه خراب کاری بودیم و چقدر مادرمان صبور و مهربان بود...

یادمان می آید روزگاری را که ما برق شیطنت در چشمان گرد ودرشتمان بود و با شدت از این طرف خانه به آن طرف میرفتیم و سعی می کردیم که خرابکاری هایمان را راست و ریست کنیم.

یاد روزهایی می افتیم که مادرمان همیشه می دانست ما بوده ایم که فلان چیز را خراب کرده ایم ولی هرگز ما را مواخذه نمیکرد. به یاد نمی اوریم که بخاطر آن همه شیطنت تنبیهی شده باشیم.

همیشه مادرمان میگفت:"وقتی که فروغ چشم هایش گرد میشود و سریع از این طرف به آن طرف میدود حتما جایی دسته گلی به آب داده"

حالا این روزها ما هم در خانه امان کودکی داریم که با اینکه چشمهایش بادامی است اما بعضی وقتها چشم هایش گرد میشود و تند تند از این اتاق یه ان اتاق میرود...

ما این روزها خیلی زیاد یاد مادرمان میافتیم...چون این روزها ما هم مادری هستیم با کودکی که جسارت و شیطنت ما را به ارث برده.

ما این روزها زیاد یاد مادرمان می افتیم..مادری که برای ما  هم چون یک گنج معنوی بزرگ است...گنجی که با هیچ چیز نمیتوان مقایسه اش کرد.

ما این روزها زیاد یاد مادرمان می افتیم چون زیاد براش دلتنگ شده ایم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

الهه مامان یسنا
6 آبان 91 13:16
ما هم این روزها زیاد یاد مادرمان میفتیم چون ما هم یه دختر شیطون داریم درست مثل خودمان


پس انگار این یه حس مشترکه!!!
زینب
7 آبان 91 6:46
عزیزم امیدوارم زودتر بری مامانت رو ببینی ...


منم امیدوارم
فهیمه و صدرا
2 دی 91 12:13
انشالله سالهای سال سایه شون روی سرتون باشه
انشالله وقتی نوه ات رو در آغوش میگیری هم حس مادرت و درک کنیییییییی


اره حتما اونم خیلی حس خوبی