حماقتهای یک مادر
خیلی خوبه که هرازچندگاهی بشینی و خودتو کنکاش کنی...ببینی که چجور آدمی هستی و داری چی به بچه ات یاد میدی...منظورم از یاد دادن اون چیزی نیست که خودمون توی توهماتمون فکر میکنیم داریم یاد میدیم...چیزیه که بچه توی رفتار ما میبینه و بزرگترین معلمش هست.
اگه من مادر هزار بار هم شعار بدم ولی رفتار دیگه ای داشته باشم خوب مسلما بچه رفتار منو الگوی خودش میکنه،نه اون شعارهای پوچم رو!!!
خلاصه ما در راستای بهتر شدن که شاید بتوانیم قدمی خودمان را به پیش ببریم و از حماقت هایمان بکاهیم در صدد این برامدیم تا خودمان را بکنکاشیم!!!
خلاصه...
من کلا انسانی هستم تجمل گرا...عاشق زرق و برق دنیا هستم و در این راستا بس آدمی کوته فکر...این که میگم کوته فکر خیلی جدیه!!!(از اونجایی که تصمیم گرفتم کلا خودسانسوری نداشته باشم این رو عرض میکنم)
عاشق رخت لباس،عطر،لوازم منزل و کلا همه چیز...همه!!!
ولی این روزها دارم فکر میکنم که من دارم به کودکم چی یاد میدم؟؟؟ظاهر بینی؟؟؟ قضاوت بر اساس ظاهر انسانها؟؟؟ اینکه درونشون رو فاکتور بگیریم و فقط بر اساس ظاهرشون قضاوت کنیم؟؟؟ یعنی هر کسی که شیک تر بهتر؟؟؟ یعنی دخترم فقط ظاهرت مهمه باطنت رو بی خیال؟؟؟ یعنی بند انگشتی مادر همینکه یه لباس مارکدار تنت باشه یعنی تو یک آدمی؟؟؟(آدم به معنای درست کلمه!!!)
این خیلی چیز بدیه...خیلی زیاد...خیلی زیاد از انسانیت دوره و من اولویتم برای اتوسا فقط انسان بودنشه ...نه نابغه و نه نخبه و نه تیزهوشان و....
اینکه آدم بتونه واقعا آدم باشه خیلی سخته و من دارم سعی میکنم یه نمور...فقط یه نمور در راستای این ادم بودن قدم برمیدارم...باشد که رستگار شوم!!!