آتوساآتوسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

مادرانگی های من

شب و کتاب و مهتاب

1392/5/7 2:29
نویسنده : فروغ
274 بازدید
اشتراک گذاری

ساعت 12 شب است...همیشه آتوسا این ساعت خوابیده ولی امروز به لطف ماه مبارک که ما 10 روز در میان روزه میگیرم،ظهر خوابیده ایم و حالا خوابم نمی اید.

احمد خواب است...آنقدر خسته بود که تقریبا از حال رفت...من و دخترک داریم تمام تلاشمان را میکنیم که بخوابیم..یواشکی از زیر چشمهایم نگاهش میکنم...چشمهایش را بهم میفشارد تا خوابش ببرد...مژه هایش هی تکان میخورند...پشتم را میکنم تا فکر کند من خوابم و بخوابد.

یک ساعتی میگذرد...از تکانهایش میدانم که بیدار است و میدانم که میداند منم بیدارم.

بعد از آن یک ساعت،نیم ساعت دیگر هم میگذرد و بالاخره میخوابد...یعنی الان حدودا نزدیک 2 نیمه شب است!

به صورتش نگاه میکنم...

 به پوست نرم و خوشرنگش خیره میشوم...به انگشتهای ظریف و کوچکش که روی صورتم است فکر میکنم...به لباس خواب پینگو پینگوی صورتی که سعادتی نصیبش شده و تنپوش دخترک  شده است، نگاه میکنم.

سرم را لای موهایش میکنم و بو میکنم...بوی عطر خدا را میدهد...آری...بوی خدا میدهد این فرشته ما!

یاد خدا می افتم...خدایی که در همین نزدیکی هاست ولی من به فرسنگها فاصله ام با خدا فکر میکنم...

آری...این چنین دور افتاده ام از اصل خویش!!!

پینوشت: هر کسی کو دور ماند از اصل خویش....( فکر کنم این بیت را مولانا برای من سروده!)

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان آرینا موفرفری
7 مرداد 92 2:19
سلام دوست عزیز دخترم در جشنواره نی نی وبلاگ شرکت کرده لطفا به دخترم آرینا رای بدین ، خیلی ساده ست فقط عدد 143 را به 20008080200 (دو هزار هشتاد هشتاد دویست) اس ام اس کنید.هر کسی موبایل داشته باشه می تونه رای بده.مرسی از لطف ومهربونی شما. http://arinanafasam.niniweblog.com
زینب
8 مرداد 92 8:01
همیشه از خواندن نوشته هایت لذت می برم..عزیزم


لطف داری عزیزم