آتوساآتوسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

مادرانگی های من

این منم زنی تنها

خسته ام...نمیدونم چرا ولی خسته ام. بی حوصله شدم..حوصله هیچ کاری رو ندارم...نه کتاب خوندن، نه فیلم دیدن و نه حتی بازی با دخترک! همه برنامه هام بهم ریخته...عصبی شدم...دلم میخواد دایما سر همه داد بزنم مخصوصا اتوسا که این روزها خیای روی اعصابمه! چند روز پیش تولدم بود ولی اصلا حس خاصی نداشتم..برای اولین بار توی همه سالها اصلا خوشحال نبودم. نمیدونم چرا... ولی باید حالم خوب بشه..نه به خاطر کسی فقط به خاطر خودم. خودم رو خوب میکنم میدونم! این حس لعنتی رو از خودم دورش میکنم و میاندازمش توی نا کجا اباد! خدایا از تو هم دور شدم...شایدم دور بودم و دورتر شدم!!! خدایا الان که دارم مینویسم صدای قشنگ آتوسا توی خونه پیچیده که داره برای اسباب بازی...
4 بهمن 1391

گوشه ای از یک کتاب

من از دیگران نمی ترسم . با دیگران کاری ندارم . از خدا هم نمی ترسم. به این حرفها اعتقادی ندارم . از درد هم نمی ترسم . ترس من از توست . از تو که سرنوشت، وجودت را از هیچ ربود و به جدار بطن من چسباند . هر چند همیشه انتظارت را کشیده ام، هیچگاه آمادگی پذیرایی از تو را نداشته ام و همیشه این سوال وحشتناک برایم مطرح بوده است: نکند دوست نداشته باشی به دنیا بیایی ؟ نکند نخواهی زاده شوی ؟ نکند روزی به سرم فریاد بکشی که : چه کسی از تو خواسته بود مرا به دنیا بیاوری ؟ چرا مرا درست کردی؟چرا ؟        &n...
8 دی 1391

اتوسا و فیلم عروسی ما

مدتی است که دخترک زیبا روی ما فیلم عروسی ما را کشف کرده و تقریبا هر روز آن را میبیند...هر بار که فیلم را میبیند سوال جدیدی برایش پیش می آید. اولین بار که فیلم را دید...گریه میکرد که چرا مرا با خود نبرده اید.بعد من برایش توضیخ دادم که آن موقع شما در دل ما بودی و کلی از این دست حرفها... دفعه بعدی که فیلم را دید وقتی که دید مادربزرگ هایش...پدربزرگ هایش...عمه...خاله...مادر کسری و همه افراد مورد علاقه اش در فیلم هستند شروع کرد به گریه که مرا از دلت دربیاور میخواهم با خاله پلانک برقصم. دفعه بعد گریه میکرد که چرا کسری(فرد بسیار محبوب آتوسا) نیست... دفعه بعد بخاطر دسته گل ما غصه میخورد که چرا دادی دست فلانی... و امروز گریه میکرد که چر...
14 آبان 1391

دنیای شیرین آتوسا

ما در منزلمان یه تنگ زیبای ماهی داریم که در آن دو ماهی قرمز سالهاست که در آرامش زندگی میکنند. دیورز دخترک متفکر ما از ما پرسید : _" مادر چرا ماهی ها دهن ندارن؟" _"عزیزم دهن دارن..فقط دهنشون کوچیکه دیده نمیشه" _"مادر کلم بدم بخوره؟" _"نه عزیزیم ماهی که دندون نداره نمیتونه کلم بخوره" _"چرا مادرم دندون داره فقط خیلی کوچیکه دیده نمیشه" من:     _"مادر بابای این ماهی کجا رفته" _"دخترم این ماهی ها یکیشون باباست یکیشون مادره...هنوز بچه ندارن دخترم" _"نه مادرم اینا مادر و بابا نیستن اینا ماهین!!!!"   ...
30 مهر 1391

دنیای شیرین آتوسا

دخترکمان شیر و بیسکوییت میل کرده اند...آماده پیش ما و میگوید:" مادر یه چیزی چسبیده به دندونم" ما میگوییم:" عزیزم اونا بیسکوییته چسبیده به دندونت.باید مسواک بزنی تا پاک بشه..بیا بریم مسواک بزنیم" دخترک سریع میگوید:" مادر  خودش یهویی پاک شد.نمیخواد مسواک بزنیم"
26 مهر 1391

دنیای شیرین آتوسا

تو ماشین نشستیم و داریم بر میگردیم منزل.آتوسا یهویی رو به من میکنه و میگه:" مادر آرد بخر برام!" میگم:" عزیزم ارد برای چی میخوای؟" میگه:" میخوام بدم به آقا گرگه که بزنه به دستاش"   حاضر شدیم بریم عروسی.دخترک اومد و من رو دید که آرایش کردم و لباس پوشیدم و موهام رو هم درست کردم.رو میکنه و به من میگه:" مادر چه خوشگل شدی...عروس شدی"و  من اونجا بود که ایمان آوردم به این سخن که "حرف راست رو از بچه بشنو!"   رفته سر قندون روی میز و میگه:"مادر قند بخورم؟" میگم :" نه عزیزم قند نخوری" میگه:" پس چیکار کنم،میزو بخورم؟" ...
15 شهريور 1391