گوشه ای از یک کتاب
من از دیگران نمی ترسم . با دیگران کاری ندارم . از خدا هم نمی ترسم. به این حرفها اعتقادی ندارم . از درد هم نمی ترسم . ترس من از توست .
از تو که سرنوشت، وجودت را از هیچ ربود و به جدار بطن من چسباند . هر چند همیشه انتظارت را کشیده ام، هیچگاه آمادگی پذیرایی از تو را نداشته ام و همیشه این سوال وحشتناک برایم مطرح بوده است:
نکند دوست نداشته باشی به دنیا بیایی ؟ نکند نخواهی زاده شوی ؟
نکند روزی به سرم فریاد بکشی که :
چه کسی از تو خواسته بود مرا به دنیا بیاوری ؟
چرا مرا درست کردی؟چرا ؟
از تو که سرنوشت، وجودت را از هیچ ربود و به جدار بطن من چسباند . هر چند همیشه انتظارت را کشیده ام، هیچگاه آمادگی پذیرایی از تو را نداشته ام و همیشه این سوال وحشتناک برایم مطرح بوده است:
نکند دوست نداشته باشی به دنیا بیایی ؟ نکند نخواهی زاده شوی ؟
نکند روزی به سرم فریاد بکشی که :
چه کسی از تو خواسته بود مرا به دنیا بیاوری ؟
چرا مرا درست کردی؟چرا ؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی