تصویر کودک
همیشه از کودکی به آدمهای فقیر خیلی توجه میکردم..عمیقا دلم به حالشون میسوخت و همیشه آرزوی کمک به اونها رو توی دلم داشتم...
ولی از وقتی که خدا یکدانه دخترک را به من عطا کرده خیلی بیشتر و بیشتر به آدمهای دوروبرم توجه میکنم.مخصوصا اونهایی که بچه هستند.
بچه هایی که توی چرخه کار اجباری قرار دارند..خیلی این موضوع برای من تلخه...وقتی که توی ماشین پشت ترافیک منتظرم تا چراغ سبز بشه ،خیلی از این دست بچه ها رو میبینم.اون لحظه دقیقا حالم شبیه کاغذی هست که توی دست کسی داره مچاله میشه...مچاله و له میشم...له له...
همیشه اشک میاد توی چشمم جمع میشه و برای لحظه ای واقعا قلبم فشرده میشه.نمیتونم هضم کنم که چرا اونها باید قربانی تقدیر تلخشون باشن.
فقط کافیه به چهره های افتاب سوختشون نگاه کنی...بعضی وقتها میبینی که دارن میخندن و بازی میکنن و فقط اون موقع است که یادت میاید "بابا این هنوز بچه اند..یه بچه درست مثل همه بچه های ما...بچه ای که مادری نداره که به فکر این باشه که ایا آبمیوه اش رو خورده یا نه؟
خدایا میدونم که عادلی ولی این چه نوع عدلیه...خدایا داری اون بالا چیکار میکنی؟ دل خودت به این فرشته ها نمیسوزه؟این بچه ها دارن تقاص چی رو پس میدن؟
خدا جونم تو رو خدا کمکشون کن...لطفا....حتما...یادت نره...