آتوساآتوسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

مادرانگی های من

تقدیم به همه دوستان خوب مجازی من!!!

1391/10/8 23:31
نویسنده : فروغ
752 بازدید
اشتراک گذاری

اسمش را میگذاریم؛دوست مجازی...

 اما آنسو یک آدم حقیقی نشسته . . .

خصوصیاتش را که نمیتواند مخفی کند ... 

وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را مینویسد وقت میگذاردبرایم، وقت میگذارم برایش . ..

 نگرانش میشوم دلتنگش میشوم . . .

وقتی درصحبت هایم،به عنوانِ دوست یاد میشود مطمئن میشوم که حقیقی ست ...

هرچند کنارهم نباشیم هرچند صدای هم راهم نشنیده باشیم، من برایش سلامتی و شادی آرزو دارم هرکجا که باشد

پی نوشته: این متن رو در راستای دیدن یک دوست مجازی که الان برام یه دوست واقعی شده گذاشتم :)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

گلبرگ
9 دی 91 0:59
خدمت و محبت،
این دو لذت شریف را
آفریدگار مهر،
گوهر نهاد آدمی شناخته ست!


مرسی قشنگ بود!
زینب
9 دی 91 10:43
آنقدر قشنگ نوشتی که با خودخواهی تمام می خواستم فقط مال خودم باشم و خودم را مخاطب این همه مهر میدانم ببخشید از این همه زیاده خواهی.... خیلی دوستت دارم عزیزم و خیلی خوشحالم با دوست مجازی ام که حالا یک حقیقت محض است این همه همسو هستم


عزیزم تو بهترین دوست مجازی واقعی من هستی...منم خیلی دوستدارم و واقعا از بودن در کنارت خوشحالم
زهرا مامان سبا
10 دی 91 1:58
الهه مامان یسنا
13 دی 91 23:44
چه قدر قشنگ نوشتی. تک تک جمله هات رو انگار تو ذهن منم بودن ولی من بلد نبودم بنویسم. منم همین یکی دوروز پیش یکی از همین دوستان مجازی که خیلی واقعی هستن رو از نزدیک دیدم و کلی کیف کردم. دوست مجازی واقعی من دستت درست
خاله شما چرا هیچوقت به ما سر نمیزنید؟؟؟ من دلم گرفت خوب!!


ببخشید دوستم باور کن خیلی کم میتونم بیام پای نت ولی چشم حتما میام پیشتون
الهه مامان یسنا
20 دی 91 1:35
عزیزم این مطلبت رو با اجازه کپی کردم تو وبلاگم. نمیدونم مال خودت بود یا نه ولی اولین بار اینجا خوندم و خارج از ادب بود که بهت نگم بهمون سر بزن دیگه دارم شاکی میشما
مامان نيروانا
20 دی 91 8:51
فروغ، فروغ عزيزم!!!! من تو رو قبل از اينكه بخونمت ديده م و تازه حالا دارم ميفهمم كه عجب خنگي بودم من! زينب ميگفت تو هم وبلاگ داري و من نميدونم چرا آدرسش رو ازت نگرفته بودم. امروز از روي وبلاگ يسنا و مامان الهه ش كه اين نوشته ي قشنگ "تقديم به همه ي دوستان خوب مجازي من!" رو از وبلاگ تو، توي پست اخيرش نوشته ردت رو گرفتم ولي بازم دوزاريم جا نيفتاد، عكس آتوساي ناز توي يه روز برفي هم با اون بسته بندي تمام بدن متوجهم نكرد. به لينك دوستان نگاه كردم و ديدم تنها كسي كه توشون ميشناسم زينب و دياناست و بعد يه چن تا كامنت رو كه ديدم و اسمت رو چند بار تكرار كردم و اسم آتوسا رو، تااااااازه شناختمت. عزيزم از يافتن دوباره ت خوشبختم. مادرانگيات خيلي خوندنيه، عاليه. اين پستت هم كه ديگه معركه ست،‌ از دل همه ست به قلم قشنگ تو. الهي هيچوقت دلتنگ نباشي هرچند اشك در مشكت بهترين چيزيه كه داري و نگاهي كه هميشه از حادثه ي عشق، تره. ميبوسمت و آتوساي عزيزم رو
اينبار بيشتر مشتاق ديدارتم.


دوست خوبم مرسی که اومدی ما هم از بودنت خوشحالیم.حتما میام پیشتون