من وخواب و آتوسا
یکی از چیزهایی که اصلا دوستندارمش اینه که وقتی تازه خوابم برده یکی بیاد و بیدارم کنه.اونوقته که خیلی عصبانی میشم و دلم میخواد طرف رو خفه کنم.
امروز ظهر با آتوسا رفتیم که بخوابیم.من خوابم میومد و طبق معمول آتوسا خوابش نمیومد پس طبق معمول آتوسا مادرش رو خوابوند و خودش بیداربود.
من غرق خواب بودم و داشتم یه زمزمه هایی رو کم کم احساس میکردم.صداها هی بلندتر میشد و منم هوشیارتر تاجایی که کاملا از خواب بیدار شدم وشنیدم که دردانه مادر در حالی که مرا بغل کرده و تند و تند میبوسد میگوید:" مادر عاشِگِتَم...دوستدارم...مادر بیدار شو...چشماتو واکن..دوستدارم مادر..."
وای خدایا چه بیدار شدنی زیبایی!!!
بعد اونجا بودکه فهمیدم که یک حکم برای همه مواقع صادق نیست و بعضی وقتها شرایط چقققققققققققققققدر میتونه متفاوت باشه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی