جدایی
چند وقته که خیلی فکر میکنم.به خودم...به آینده ای که در پیش دارم.میخوام چیکار کنم؟برنامه ام برای فردایی که پیش رو دارم چیه؟
بالاخره یه تصمیم هایی گرفتم.خیلی کوچیکن..خیلییییییییییی ولی خوب به هرحال از هیچی بهتره!
بعد از فکر کردن به خودم یاد آتوسام افتادم.ساعت هایی که من نیستم ومیرم کلاس آتوسا رو چیکارکنم؟ خوب مثل همیشه فقط یک گزینه هست مادرشوهر خوبم.
ولی با خودم داشتم به مهد هم فکر میکردم که شاید مجبور بشم دخترم رو زودتر از اونی که تصمیم داشتم بذارم مهد.دلم یهو پایین ریخت!
به این فکر کردم که ساعاتهایی که من نباشم آتوسا چیکار میکنه؟ چطوری میتونم عزیزترینم رو بسپرم به کسی که اصلا نمیشناسم؟ گریه ام گرفت.نمیتونم.... نمیتونم....
بعدش سریع تصمیمم عوض شد وگفتم فعلا اصلا نمیذارمش مهد.ولی دارم کی رو گول میزنم؟خودم رو؟
دیر یا زود باید این مرحله رو هم پشت سر بذاریم.میدونم!!!