شگفتی های دنیای آفرینش
بعد از عمری یک شب یادمان ماند تا برای خودمان و همسر مهربانمان چای اعصاب آماده کنیم و بخوریم تا شاید اعصابمان کمی آرام شود...
قوری مخصوص را از گنجه در آورده، چای را دم کرده و بعد از یک ساعت که گذاشتیم حسابی دم بکشد در لیوان ریختیم تا نوش جان کنیم...
وقتی چای را ریختیم،دیدیم که رنگش با همیشه فرق دارد و خیلی بد رنگ است...با خود گفتیم لابد خوب دم نکشیده یا آب کلر داشته و یا... خلاصه خودمان را توجیه کردیم و با همسرمان خوردیم.
البته بماند که طعمش هم خیلی بد بود ولی ما با اصرار خوردیم و بعد هم کلی ریلکسیشن کردیم و حالش را بردیم و در دل شاد بودیم که چقدر اعصابمان را آرام کرده ایم...
خلاصه فردا که آمدیم تا قوری مخصوص را بشوریم وقتی توری را در آوردیم تا ته قوری حسابی تمیز شود با صحنه شگفت انگیزی مواجه شدیم که پاسخ تمام سوالات شب قبل بود!!!
در قوری گل قرمزیمان پر بود از باطری....و ما چون شب در تاریکی چای دم کرده بودیم و توری را در نیاورده و ته قوری را چک نکرده بودیم خوب مسلما ان باطری های قلمی زیبا را هم ندیده بودیم!!!
حالا دلمان به این بدن بیچاره میسوزد که بجای ریلکسیشن پر از سم شده...بیچاره همسر بیگناهمان را بگو .ما که چیزی به او نگفتیم تا برای خودش شاد باشد ولی از ما به شما نصیحت:
اگر دخترک بند انگشتی زیبا روی ماه چهره ای در منزلتان دارید به هیچ چیز اعتماد نکنید حتی اگر از اعماق گنجه در می آید!!!