آتوساآتوسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

مادرانگی های من

همین دقیقه های بی ارزش

1392/2/17 21:27
نویسنده : فروغ
317 بازدید
اشتراک گذاری

دقایقی قبل از خواب...گفتگوی مادر و دختری که از فرط خستگی دارند از حال میروند...

من: "آتوسا امروز با دوستات رفتی کوه خوب بود؟"

آتوسا:" آره...بله خیلی خوش گذشت"

ما:" خوب خدارو شکر...دوستاتو دوستداری؟"

آتوسا:" اره خیلیییییییی...من کیانا رو خیلی دوستدارم"

:"خوب به نظرت اونم شما رو دوستداره؟"

اتوسا خیلی جدی :" اره دیگه خوب...معلومه...کتاب بهم میده یعنی دوستم داره"

:" امروز چیزی هم ناراحتت کرد؟"

آتوسا:" اره..وقتی کیانا بهم گفت تو کوچیکی...نمیتونی...من احساس ناراحتی کردم"

:"اره آدم ناراحت میشه خوب دوستش بهش اینو بگه...چیکار کردی بعدش؟"

آتوسا:" مجبور شدم موهاشو بکشم!!!"

همین چند لحظه کافی است تا به عمق روح کودکان رسوخ کنید...همین چند لحظه کافی است تا بهترین دقایق عمرتان باشد...همین دقایق تکراری هستند...همین ثانیه های بی ارزش ...همین لحظه هایی که برایمان سرشار از عادی شدن هستند... همین دقایق کوچک هستند که به ما کمک میکنند  تا کودکی بزرگ داشته باشیم!

 

پی نوشت: ممنونم از دوستی که همین چند دقیقه با کودک بودن را به من آموخت. میدانم که میداند چقدر ممنونش هستم برای همه بودن هایش!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

زینب
18 اردیبهشت 92 14:42
قربون این همه صداقت بشم... عزیز دلم
چه لحظه های خوبی داشتین عالیه دوست خوبم...


اره زینب خیلی خوب بود...مرسی از راهنمایی خوبت
الهه مامان یسنا
21 اردیبهشت 92 20:13
ما هم ازین دقایق زیاد داریم و کلی حرف میزنیم ولی اکثر مواقع با دلخوری یسنا تموم میشه که نمیخواد بخوابه وبیشتر میخواد حرف بزنه


اون حکایتیه برای خودش...وقتی بچه ها نمیخوان بخوابند!!!
زهره
25 اردیبهشت 92 10:02
الهییییییییییییی
آتوسای مننننن