و این منم...
به گذشته که نگاه میکنم دختری را میبینم با موهای صاف و چتری های بهم ریخته!!! دختری را میبینم که از فرط شیطنت لحظه ای آرام و قرار نداشت...یا از دیوارهای حیاط خانه داشت بالا میرفت یا در باغ های پشت خانه اشان در جستجوی گنج میگشت.
دختری با رفتارهای کاملا پسرانه!!!
دختری که پسرهای همسایه برای آوردن توپه اشان که دربالای درخت گیر کرده بود زنگ خانه او را میزند... ترک دوچرخه دوستان از جنس مخالفش مینشست و با انها کیک و نوشابه میخورد. به ارایشگاه مردانه میرفت و برای خود نام پسرانه ای برگزیده بود.
بلی...آن دخترک پسر نشان من بودم...فروغ!!!
دختر سر به هوایی که الان به مادری با دقت تبدیل شده...مادری که دورنش پر شده از عشق...عشق بی انتها...عشقی که برایش هیچ پایانی نیست.
اری...روزگار این چنین ما را تغییر میدهد...مواظب این روزگار باشید مبادا شما را گمراه کند و از خود واقعی تان دور شوید.