دنیای شیرین آتوسا
با دخترکمان رفتیم کاخ نیاوران که به خیال خودمان برگی از تاریخ را مرور کنیم..
آتوسا:" این جا کجاست مادر؟"
من:" اینجا کاخ شاهه"
آتوسا:" کاخ چیه؟"
من با حسی بی نظیر سرشار از اطلاعات تاریخی:" کاخ ،خونه شاهها بوده. شاه ها ادمهای خیلی بزرگی بودن"
آتوسا:" آهان...مثلا دایناسورها!!!"
رفته ایم خانه یکی از اقوام که به تازگی با هم نسبت فامیلی پیدا کرده ایم.فامیل جدیدمان دختری دارد 8 ساله که آتوسا در اتاق با ایشان سرگرم بازی بودند.
پگاه:" ماماااااااااااااااااااااان"
من:" چی شده پگاه جان؟"
پگاه:" آتوسا تو دفترم نقاشی میکشه"
من:" آتوسا جان ، دخترم توی دفتر پگاه نقاشی نکش"
آتوسا:" آخه مادر من خیلی کوچیکم...هیچی نمیفهمم!!!"
با دخترک مغز گردویی در راه سفر به تهرانینم...داریم با هم به منظره بیرون ماشین نگاه میکنیم.
آتوسا:" مادر کوه ها چجوری به دنیا میان؟ تخم میذارن یا بچه زا هستن؟"