دنیای شیرین اتوسا
نشسته ایم و با دخترکمان بارل میسازیم...موسیقی بسیار لطسفی هم گوش میدهیم. آتوسا:" مادر وقتی این اهنگ و گوش میدم قلبم کنده میشه" من:" چرا عزیزم؟" آتوسا:" اخه یاد خاطره شمال می افتم...یادته قلیون افتاد روی پای بابا؟ چقدر من ناراحت شدم.( این جمله را با بغض میگوید) و من ماندم که چه بگویم در برابر این همه محبت! در اشبزخانه سخت مشغول ظرف شدن هستیم که اتوسا وارد شد. آتوسا:" مادر ...وقتی اینقدر خوب به حرفهای من گوش میدی و پوست صورتت هم اینقدر نرمه من اشک توی چشم هام جمع میشه" من!!!!